- واجب آمدن
- بایا شدن لازم شدن واجب گردیدن
معنی واجب آمدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
باز پس آمدن، باز آمدن
غلبه کردن، چیره شدن، پیروز شدن، غالب شدن
ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن، عاجز شدن
ناتوان شدن ضعیف گشتن، فرو ماندن درماندن خسته شدن
پیروز شدن چیره گشتن غلبه کردن پیروز شدن: مسلط گشتن: اگر جاهلی بر زبان آوری و شوخی غالب آمد عجب نیست. یا غالب آمدن برکسی. چیره شدن بر او: ماهی بر او غالب آمد و دام از دستش بربود. یا غالب آمدن در امری. چیره شدن در آن بر کسی: عفص غالب آمدن در کشتی و سست گردانیدن طرف
آگاه گشتن واقف شدن: (صدهزاران جان فروشدهرنفس کس نیامد واقف اسرارتو) (عطار)
واجب قراردان لازم کردن بایسته کردن، لازم بودن ضرور بودن: (... پس اکنون بدین آیه واجب کند که کشتگان احد نیم چندان بدر بودند)، سزاوار بودن: (از خرد واجب نکند اندرین روزگار فترت که ما یکجا، جمع باشیم) یا واجب کردن رای. حکم کردن اندیشه و تصمیم: (و یکی را که رای واجب کند بر اثر فرستاه میشود تا آن کارها بواجبی قرار گیرد)
بایا شمردنه واجب دانستن
بایا دیدن بایسته دانستن لازم دیدن ضرور دانستن: (واجب دیدم این کتاب بنام شریف او ساختن)
داخل شدن وارد شدن، یا وارد آمدن ضربه بر چیزی. زده شدن ضربه برآن
شگفتی نمودن به شگفت آمدن یا عجب آمدن کسی را. تعجب کردن وی: مرا عجب آمد
بایستن، لازم شدن، فرض شدن